ماه رمضان

نفس امّاره مرا اهل خطا کرد خدا
غفلت از تو بنگر باز چها کرد خدا

پرده انداخت میان من تو این دنیا
این عجوزه چه مرا از تو جدا کرد خدا

تا هلال رمضان بار دگر ظاهر شد
لب این بنده ی شرمنده صدا کرد خدا

چشم وا کردم و دیدم به کنارت هستم
لطف تو باز مرا اهل دعا کرد خدا

لقمه ی عفو تو این عبد گنهکارت را
بر سر سفره ات انگشت نما کرد خدا

من کجا؟ ناله کجا؟ اشک کجا؟ دل را باز
روضه ی کرببلا اهل بکا کرد

این که بخشیده شدم کار حسین است فقط
باز هم روضه ی ارباب چها کرد خدا

پیش زینب، سر او را که روی نیزه نشاند ؟
بدنش را وسط دشت رها کرد خدا ؟

مهدي جان؛ آلودگي هواكه سهل است! آلودگي دلهايمان نيزازحد هشدار گذشته، نفس هايمان به شماره افتاده! سالهاست زندگي مان، تعطيل رسمي است هواي باريدن نداري مولا جان؟ "اللهم عجل لولیک الفرج بحق أمک فاطمه الزهراء مظلومه"

 

سالروز شهادت حضرت ثامن الائمه، امام رضا علیه السلام را تسلیت عرض می‌نماییم

 

الإمامُ الرِّضا عليه السلام   :

لا يكونُ المؤمنُ مؤمنا حتّى تكونَ فيه ثلاثُ خِصالٍ : سُنّةٌ مِن ربِّهِ ، و سُنّةٌ مِن نبيِّهِ صلى الله عليه و آله ، و سنّةٌ مِن وليِّهِ عليه السلام ؛ فأمّا السُّنَّةٌ مِن ربّهِ فكِتْمانُ السِّرِّ ، و أمّا السُّنَّةُ مِن نبيِّه صلى الله عليه و آله فمُداراةُ النّاسِ ، و أمّا السُّنَّةُ مِن وليِّهِ عليه السلام فالصَّبرُ في البَأْساءِ و الضَّرّاءِ.( تحف العقول : ٤٤٢)

امام رضا عليه السلام :

تا سه خصلت در مؤمن نباشد، مؤمن نيست: خصلتى از پروردگارش، خصلتى از پيامبرش صلى الله عليه و آله و خصلتى از ولىّ خدا . امّا خصلت پروردگارش، نهفتن راز است؛ و خصلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ملايمت با مردم است؛ و خصلت ولىّ خدا، شكيبايى در تنگنا و سختى است.

 

 

"حسین(علیه السلام) شخصیتی است که خداوند ثواب زیارت قبر شش گوشه او را از زیارت خانه خودش بیشتر و افزونتر قرار داده است."

برای رسیدن به محبت و عشق و علاقه امام حسین(علیه السلام) نیز راههای گوناگون وجود دارد ولی راهی که سریعتر انسان می تواند بوسیله آن به بارگاه امام حسین(علیه السلام) راه یابد، و جزو شیفتگان و عشاق سیدالشهداء گردد، از طریق خواندن زیارت عاشورا و خصوصاٌ مداومت به خواندن این زیارت شریف می باشد.  

چه بسیار زیبا است که انسان در هر زوز صبح 5 دقیقه از وقت خود را برای سالار شهیدان و زیارت عاشورا قرار دهد. چه صبح و روز زیبائی خواهد بود روزی که با نام و یاد عزیز زهرا(سلام الله علیها) شروع شود.

فضائل زيارت عاشورا; 

بر حسب آنچه در فرمايش حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)و حضرت صادق (عليه السلام)در روايت علقمه و صفوان است ، بيست و دو امر است:

اوّل: ثواب دوازده هزار حج.

دوم : ثواب هزار هزار جهاد .

سوّم: ثواب دو هزار هزار عمره ; كه همه آنها را با حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)و ائمّه اطهار (عليهم السلام)بجا آورده باشد .

چهارم: ثواب مصيبت هر پيامبرى از اوّلين تا آخرين .

پنجم :ثواب مصيبت هر رسولى .

ششم: ثواب مصيبت هر وصيّى تا روز قيامت .

هقتم:ثواب مصيبت هر صدّيقى تا روز قيامت .

هشتم: ثواب هر شهيدى تا روز قيامت .

نهم: بلندى مقام او صد هزار هزار درجه .

دهم:نوشته شدن هزار هزار حسنه .

يازدهم: محو شدن هزار هزار گناه .

دوازدهم:رسيدن به درجه شهداى با آنحضرت تا حدّى كه به هيئت آنها محشور شود ، و در مقامات آنها داخل شود .

سيزدهم: ثواب زيارت هر پيامبرى.

چهاردهم: ثواب زيارت هر رسولى .

پانزدهم: ثواب زيارت هر كسيكه زيارت نموده است آنحضرت را از آن روزى كه شهيد شده اند .

شانزدهم: جواب سلام از آنحضرت (عليه السلام) بجهت قبولى زيارت او .

هفدهم: قضاء و بر آورده شدن حوائج هرقدر و هرچند بزرگ باشد .

هجدهم: سرور قلب بر وجه دوام و هميشگى و روشنى چشم بواسطه رسيدن به آنچه طالب باشد .

نوزدهم: فوز به بهشت .

بيستم: سلامتى از آتش .

بيست و يكم: قبول شدن شفاعت او براى هر كس كه از خويش و بيگانه ، گرچه مستحق آتش جهنّم باشند ، جز دشمنان اهلبيت (عليهم السلام) .

بيست و دوّم:ضمانت مؤكّده از حضرت صادق (عليه السلام) و از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام) و از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) و از حضرت ابى عبدالله (عليه السلام)و از حضرت مجتبى (عليه السلام)و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)و از جبرئيل (عليه السلام) و از حضرت احديّت جلّ شأنه در حقّ زائر به اين زيارت آنكه زيارت او مقبول و سعى او مشكور ، يعنى كه هيچ مانعى سبب ردّ آن نشود.

ائمه ما شيعيان خصوصاٌ امام زمان(عجل الله) تأکيد به خواندن و مداومت به خواندن اين زيارت شريف داشته اند، چنانچه در ملاقاتی که سيد رشتی با امام زمان(عجل الله) داشته اند، امام زمان به سيد رشتی می فرمايند: که چرا عاشورا نمی خوانيد و بعد سه بار می فرمايند عاشورا، عاشورا، عاشورا.

(مفاتيح الجنان- شيخ عباس قمی)

 

در روی زمین و آسمان ها و کرات
 در بین مناجات و تمام کلمات
 زیباتر از این دعا ندیده است کسی
 بر خاتم انبیا محمد صلوات

******** 
پرسیدم از قلم که کدامین کلام نغز
درمجمع حروف الفبا سرآمد است
فورا به پشت میز ریاست نشست و گفت
بعد از خدا محمد و آل محمداست

********

هرکس که بود پیرو احکام محمد
دل باخته ی روی دل آرام محمد
بانگ صلواتش ز ثری تا به ثریا
پیوسته رسد از اثر نام محمد

********

ما جیره خوار سفره ی احسان سرمدیم
برخلق عالم از نظر دین سرآمدیم
سلیمان صفت بحکم خدا گر عمل کنیم
آسوده زیر سایه ی آل محمدیم

********

از عرش صدای ربنا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
در عرش گشودند باب برکات
براحمد و محمود و محمد صلوات

********

بر خلق خوش و خوی محمد صلوات
برعطر گل روی محمدصلوات
درگلشن سرسبز رسالت گویید
برچهره ی گل بوی محمدصلوات

کلیپ مرگ آگاهی با صدای شهید آوینی

 

لینک دانلود

 

 

شکر خدا که بوي محرم گرفته ام

 

در کوچه هاي سينه زني دم گرفته ام

 

اين آبروي نوکري هيئت تو را

 

از دستمال مشکي اشکم گرفته ام

 

ديگر هراس روز قيامت نمي برم

 

وقتي دخيلي از پر پرچم گرفته ام

 

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

 

عمري اگر که بوي محرم گرفته ام

----------------------------------------------

 

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد

آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد

یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم

حالا که کربلای تو روزی ما نشد

 

-----------------------------------------------------

یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن / تموم حاجتا رو همه ازش می گیرن

بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه / شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه

شبای جمعه زهرا زائر این زمینه / سینه زن حسینه ، یل ام البنینه . .

 

----------------------------------------------

زینب کجا و خنده ی اشرار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و کوچه و بازار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و مجلس اغیار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و این همه آزار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و طشت و سر یار؟ یا حسین..!

 

در پنجه های بغض گرفتار، زینب است...

 

------------------------------------------------

 

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

 

چون شیشه عطری که درش گم شده باشد ...

--------------------------------------------------------------

 

منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین

مرغ دل ما زند، پر به هوای حسین

 

یک نگه کربلا به بود از صد بهشت

جنت اهل دل است، صحن و سرای حسین

 

دیدن باغ بهشت، مژده به زاهد دهید

زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین

 

تربت پاکش بود داروی هر دردمند

دار شفای خداست، کرب و بلای حسین

 

ملک سلیمان بود در نظرش بی بها

آن که گدایی کند پیش گدای حسین

 

هرکه رود کربلا بوسه به خاکش زند

بشنود از قدسیان، بانگ و نوای حسین

 

چون به عزاخانه اش پا نهی آهسته نه

بال ملایک بود، فرش عزای حسین

 

خنده کنان می رود، روز جزا در بهشت

هرکه به دنیا کند، گریه برای حسین

 

غم نخورد بعد از این، بهر سرای دگر

آن که «شکوهی!» شود، نوحه سرای حسین

 

-----------------------------------------------

 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

 

 حرم عشق کربلا ست و چگونه در بند خاک بماند

 

 آنکه پرواز آموخته‌است و راه کربلا می‌شناسد

 

 و چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است

 

 

 

یاران شتاب کنید...گویند قافله ای در راه است

 

 که گنهکاران را در آن راهی نیست،

 

آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند.

 

 

 

قصه عشق ما را بايستي با غروب بود تا دانست

 

 

و با هواي ابري پاييزان

 

 

و با مرغي كه به ناچار براي ميله هاي بي احساس قفس

 

 نغمه سرايي مي كند.

 

 

ماجراي غم انگيز ما را در محفل شمع و پروانه بايستي شنيد

 

 

و در عمق لبخندهاي پيوند خورده با اشك و در آه سوزان سينه هاي داغ ديده

 

 

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

 

چه نکوتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد

 

پروبال ما بریدندو در قفس گشودند

 

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

--------------------------

بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا

 

حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد

 

از بین رنگها انتخاب می کند

 

سرخی را برای محاسن حسین

 

و سفیدی را برای موی زینب.

--------------------------------------

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

 

به تن این همه سردار سری نیست که نیست

 

بنویسید که  خورشید  به  گودال  افتاد

 

و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست

 

آتش از بال و پر سوخته جان میگیرذ

 

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

 

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

 

پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست

 

یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد!

 

چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست

 

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

 

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

----------------------------------

 اینهمه راه دویدم به سوی دلدارم

 

به امیدی كه در این دشت برادر دارم

 

تو دعا كن كه كنار بدنت جان بدهم

 

فكر ِ همراهیِ با شمر دهد آزارم

 

 یك عبا داشتی و خرج علی اكبر شد

 

با چه از روی زمین جسم تورا بردارم

 

 به وداع ِ من و تو خیره بُوَد چشم ِ رباب

 

خواندم از طرز ِ نگاهش كه منم دل دارم

 

 خیز و نگذار كه ما را به اسیری ببرند

 

منكه از راهیِ بازار شدن بیزارم

 

------------------------------------------

 

سر سفرت منو نشوندی حسین

نمکت رو به من چشوندی حسین

اونقدر اقایی که این بده رو

توی روضت بازم کشوندی حسین

 

 ----------------------------------------

 

درد و دل رقیه سه ساله

 

اباعبدالله (س)

 

با سر بابا

--------------------

 

سلام بابا

 

دیگر به کلی تاب از توانم رفته بود

 

هیچگاه تصور نمی کردم که دوری از تو تا این اندازه کشنده باشد

 

ای کاش جای دیگری به دیدنم می آمدی

 

خرابه برای پذیرایی خیلی پسندیده نیست

 

من می دانستم تو در آن روز به یاد ماندنی شهید گشته ای

 

اما تمام تعجبم از سخنان عمه ام زینب بود

 

او می گفت اگر بابا را بخوانی و بیادش باشی

 

به دیدنت می آید

 

باور نمی کردم

 

چون می دانستم که تن بی سر نمی تواند به جایی برود

 

اما فکرش را هم نکرده بودم که سر بی تن بابا این قدرت رادارد

 

راستی بابا سر خونینت را بارها بر سر نبزه دیده بودم

 

اما این خاکستر ها از کجا بر چهره ات نشسته

 

چرا لبانت کبود شده

 

 

مگر این همان لبهایی نیست که دیروز بر سر نی قران میخواند

 

از چشمانت پیداست بابا که خیلی خسته ای

 

بابا تو آنروز به من گفتی وقتی من رفتم دختر خوبی باشم

 

به من گفتی مبادا از حمله دشمن بترسم

 

من هم نترسیدم

 

آنها امدند خیمه ها را سوزاندند

 

زنها را تازیانه زدند موهای مرا هم کشیدند

 

اما بابا نمیدانم عمویم کجا بود

 

مگر او نگهبان خیمه های ما نبود

 

با این همه می دانستم که او هم در گوشه ای بر خاک ارمیده

 

چون عمویی که من میشناختم هیچگاه حاضر نمی شد

 

که تو از دنیا بروی و او زنده باشد

 

ما را شبانه سوار بر شتر کردند

 

هر کدام از ما همراه یکی از زنان

 

عمر سعد فریاد زد که اسیران را ازمیان اجساد

 

به خون تپیده تو و دوستانت  عبور دهند

 

همان کردند

 

از کنار هر پیکری که گذشتیم

 

گروهی به ناله می امدند

 

تا اینکه صدای شیون عمه ام بلند شد

 

نگاه کردم نمی توانستم جنازه ات را بشناسم

 

اما یکی فریاد کرد این جسم حسین است

 

تحمل دیدن از کفم رفت و برای اولین بار خود را از پشت شتر بر خاک افکندم

 

پاهایم درد گرفته بود اما بابا از درد دل که سوزنده تر نبود

 

آمدم در گودی قتله گاه

 

مثل اینکه تورا با شمشیر و نیزه شکسته دفن کرده بودند

 

 

بدنت یک جای سالم هم نداشت

 

هنوز از سوراخهای زرهت خون داغ بیرون می زد

 

می خواستم صورتت را ببوسم که دیدم سر نداری

 

گریه می کردم که تازیانه ای درد ناک بر پشتم نشست

 

یکی از همانها دستم را گرفت و بر روی شترم انداخت

 

تا وقتی از ان صحرای جنایت رفتم چشم از تو بر نداشتم

 

بابا حوصله داری باز برایت تعریف کنم

 

بگذار یک بار هم دختر برای پدرش قصه بگوید

 

نیمه های شب بود خسته بودم یکدفعه خوابم برد

 

که ناگهان دردی شدید

 

تمام تنم را پوشاند چشمم را باز کردم باز از شتر افتاده بودم

 

با عجله برخواستم و به دنبال قافله دویدم

 

اهل قافله هنوز متوجه من نشده بودند

 

پاهایم را ببین بابا این تاول ها یادگار همانجاست

 

خیلی سخت بود خیلی اذیت شدم

 

اما مگر غیر از این است که هر که بخواهد با تو باشد

 

باید آواره بیابانها شود

 

از بس دویدم نفسم به شماره افتاد

 

و با صورت نقش زمین شدم

 

شرو ع کردم به گریه داشتم نا امید می شدم

 

دیگر قافله خیلی دور شده بود

 

گفتم از بابا عقب افتادم

 

ناگهان دست گرمی را بر گونه هایم احساس کردم

 

زنی بود مشکی پوش

 

چهره اش در ان تاریکی می درخشید

 

اما بابا خیلی شبیه عمه ام زینب بود

 

کنارم نشست و دلداریم داد

 

به من گفت غصه مخور

 

 گفت اگر زینب نیست من هستم

 

بابا با اینکه غریبه بود اما از هر اشنایی بیشتر دوستش داشتم

 

حتما تو اورا می شناسی

 

 

من هم تا آخر شناختمش

 

همانجا که خطابم کرد غم مخور ای یادگار حسینم

 

بابا معمولا مادرها اینگونه عزیزانشان را خطاب می کنند

 

هر وقت به رویم تازیانه می کشیدند

 

اولین آن را عمه ام زینب می خورد

 

هر وقت سیلی می خوردم قبل از من او تحمل میکرد

 

عمه هیچگاه پیش چشم من گریه نکرد

 

اما هر زمان من میگریستم در اغوشم می کشید

 

نوازشم می کرد

 

به رویم می خندید و آرام آرام  در گوشم قران می خواند

 

بابا خواهرت به تمام وعده هایش عمل کرد

 

هر چه به تو قول داده بود

 

هنوز صدای فریادهایش

 

بر سر دشمنان تو در بازار

 

کوفه میپیچد

 

هنوز شهامت سرشارش را مرمرهای کاخ عبیدالله گواهی می دهند

 

 

 

 

البته تعجبی ندارد هر چه باشد او خواهر توست

 

بابا هر روز جمعی انبوه می ایند اینجا

 

تا از اسیران کربلا دیدن کنند

 

امروز دختر بچه ای مرا به پدرش نشان داد

 

و پدرش چیزی گفت آنوقت هردویشان خندیدند

 

من از عمه پرسیدم که آنها بعد از اینجا به کجا می روند

 

گفت به خانه گفتم مگر ما خانه نداریم

 

او جوابی نداشت

 

اما من پاسخم را از سکوت پر معنایش گرفتم

 

ای بابا دیگر این بار تنهایم مگذار

 

مرا با خود ببر

 

قول می دهم تا اخرش را پابه پایت بیایم

 

برایم فرقی نمی کند کجا برویم

 

چرا که در کربلا خوب دانستم

 

که هر جا که تو باشی خوبی همانجاست

پاکی همانجاست

 

خدا هم همانجاست

 

من دیدم که ان پیرمرد نود ساله

 

چگونه در انتظار مرگ خویش لحظه شماری می کرد

 

من دیدم که ان کودک دوازده ساله با چه اشتیاقی

 

در موج خون خویش گم شد

 

و مادرش را نیز دیدم

 

که سر فرزندانش را بسوی دشمن پرتاب کرد

 

که نه ما آنچه را که در راه حسین بدهیم پس نخواهیم گرفت

 

آری من اینها را دیدم با همین دو چشمانم

 

تو برای همه آنها شهادت را پسندیدی

 

این انصاف است که از من دریغ کنی؟

 

من به عشق وصال تو ای بابا مصیبتها دیدم

 

من بیاد تو صورتم کبود شد

 

تو وقتی هم سن من بودی خوب فهمیدی

 

صورت سیلی خورده یعنی چه

 

من به جرم محبت تو تازیانه خوردم

 

از همان تازیانه ای که مادرت زهرا در مدینه خورد

 

من فقط و فقط بخاطر اینکه تو را دوست داشتم

 

با پای برهنه و با گامهای کوچکم مدتها به دنبال کاروان عشق تو دویدم

 

اما همه بخاطر اینکه تو به سراغم بیایی و مرا هم پیش اصغر ببری

 

مگر این من نبودم که هر شب برای او لالایی می گفتم

 

و با او بازی می کردم

 

ای سر خونین بابا که مسافری

 

خسته وظلم دیده ای

 

 

ای سر مطهر

 

در این سفر عجب منازلی را برای استراحت انتخاب کردی

 

در کربلا تا سر نی پر زدی

 

چندی بعد در آن شب غم انگیز در میان تنور خولی صبح کردی

 

در کاخ عبید االه برایت سرود شکست و ذلت خواندند

 

باز بر سر نی رفتی و چهل منزل انگشت نمای خاص و عام بودی

 

یک شب را هم با آن راهب دیری گذراندی

 

و بعد در شام از زمین و زمان سنگباران شدی

 

و آنگاه در تشت طلای یزید ماوا کردی

 

و اکنون درآغوش دخترت آرام بخواب بابا

 

هردوی ما خسته ایم

 

به یاد آن روزها که بر دوش پیامبر بودی

 

به یاد آن روزها که پیامبر لبانت را می بوسید

 

و هر وقت گریه می کردی خیلی بلند و با تشر

 

فریاد میکرد

 

چه کسی حسینم را آزرده

 

و بعد در کنارت می نشست و اشکهایت را پاک میکرد

 

و زیر لب زمزمه کنان می فرمود حسین منی و انا من حسین

 

 

 


سر سفرت منو نشوندی حسین

 

نمکت رو به من چشوندی حسین

 

اونقدر اقایی که این بده رو

 

توی روضت بازم کشوندی حسین

--------------------------------------------

بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا

حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد

از بین رنگها انتخاب می کند

سرخی را برای محاسن حسین

و سفیدی را برای موی زینب.
-----------------------------------------------------------------------

سکوتی غریب و دلگیر تمام فضای کربلا را فرا گرفته است

و سیاهی شب وادی طف را در مشت

و فقط باد گرمی از سوی فرات به خیمه ها می وزد

، هر از چندی صدای قهقهه کودکی که مادری را به بازی گرفته است

سکوت را بر هم می زند

 عباس علمدار سپاه حسین کمی آنطرفتر با زهیر قدم میزند

و از رزم فردا می گوید

و گهگاه لبخندی مردانه همزمـان بـر لبـان هر دوشان می نشیند

و هر دو خوب می دانند که فردا چشمهای امید بسیاری

بر بازوان این دو دوخته خواهد شد

 حبیب آتشی بر افروخته و در پناه روشنایی آن شمشیرش را صیقل می دهد

و زیر لب زمزمه کنان شعر می خواند

و پیداست خویشتن را مخاطب کلماتش قرار داده

و برای فردا آماده می شود

 بریر با فاصله کمی از حبیب آرام آرام قرآن می خواند

و قطرات اشکش همچون دانه های الماس بر گونه هایش می لغزد

و زمین تشنه کربلا را سیراب میکند

، گاه سر از گریبان میگیرد و با گوشه چشم حبیب را می نگرد

و باز مشغول تلاوت می گردد


 سالار شهیدان بخوبی می دانست

که مسئله وداع را بایستی بر خواهر تصویر کند

 خواهرش را به آرامی صدا کرد

 پرده خیمه بالا رفت و زینب با دیدن برادر چون همیشه خندید

زینب از خیمه بیرون آمد و با اینکه می دانست برادرش خبر خوشی برایش ندارد

گوش جان به سخنان حسین سپرد

، سخن از دلتنگی ها بود و درخواست تحمل .

سخن گفتن با تو هیچگاه تا این اندازه برایم دشوار نبوده است

، خواهرم کلمات بسختی برای ادای سخن بدام زبان می افتد

و اگر نبود مسئولیت سنگینی که بر دوش توست

بخدا قسم هیچگاه حاضر نمی شدم فشار و اندوهی را بر قلبت تحمل کنم ،

زینبم بیش از پنجاه سال است که مرا می شناسی

و خیلی خوب می دانی که چقدر برایم عزیز هستی ،

تو برای من تنها یک خواهر نبوده ای ،

دردهای سنگین دلم را همیشه با تو می گفتم

و سخنان زیبای تو همیشه مرهم زخمهای دلم بود زینب جان ،

وقت تنگ است و تا به صبح چیزی نمانده است ،

از صبح که نبرد در می گیرد تمامی زنان و کودکان حرم را در خیمه ای گرد آور

و خود مواظبشان باش تا احدی از خیمه خارج نشود ،

نظاره اجساد خون آلود شهیدان شاید برای همگان قابل تحمل نباشد

 زنان شوی مرده را آرامش بده و کودکانشان را در آغوش بگیر

و مگذار شیون طفلی به خیمه های عمر سعد برسد ،

، خواهرم  با اشکهایت بی صبرم مکن

، مبادا فردا وقتی نوبت من فرا رسد از خود بیخود شوی

و در پی ام به میدان آیی ، جان حسینت تحمل کن

 ۸۴ زن و کودک جز تو پناهی نخواهند داشت ،

استوار باش      نمیگویم گریه نکن نه ، ولی بیصدا

حتی صدای شکستن بغضت را جز خدا نباید بشنود .

خواهرم ، کودکانم را بسیار مواظبت کن

آنها پس از من به خیمه ها یورش می آورند

و به قصد غارت بر طفلان نیز رحمی نمی کنند ،

من تا توانسته ام خارهای این اطراف را چیده ام

تا به هنگام فرار ، گامهای بچه ها را جراحتی نرسد .

زینبم درباره رقیه به تو سفارش می کنم ،

بعد از اصغر او را بسیار دلتنگ خواهی یافت

بیش از هر کس به او بپرداز ، هر گاه از فراز شتری بر زمین میافتد

 پیاده شو و آرامش کن .
---------------------------------------------------------------------------
و فردا

زینب خوب مي دانست که اين آخرين تصويرهائي است که مردمک چشمش از حسين (ع) بر ميدارد ،

 يک لحظه نگاه از او نميگرفت ،

برادر به خيمه ها سر کشي ميکرد ،

 باز مي گشت و با باقي مانده سپاه نورش سخن ميگفت ،

 فرزندان خردسالش را نوازش ميکرد ،

 گهگاهي هم براي چند لحظه بر تيرک خيمه اي تکيه ميداد و نفسي تازه ميکرد ،

 و زينب يک آن    از او غافل نبود ،

 روز اولي که زینب به دنيا آمد پيامبر در آغوشش کشيد   و زینب گريه ميکرد ،

قنداقه اش را بدست پدرش علي دادند دختر همچنان ميگريست ،

مادر مهربانش او را به سينه چسباند ، چشمان کوچکش امان نميداد

امام حسن دو ساله نوازشش کرد    فايده اي نداشت ،

 زينب را در آغوش حسين يک ساله گذاردند ،

 صداي ضربان قلب حسين آرامش کرد و گريه قطع شد

 و نو رسيده زهرا در آغوش برادر به خواب رفت

 و يا آنگاه که عبدالله جعفر براي ازدواج با او با اميرالمومنين سخن مي گفت ،

 فرمود :

به عبدالله بگوئيد به شرطي که : ازدواج ما سبب دوري از برادرم نگردد ،

 در هر سفر که او رود من نيز  با او باشم .

 و اکنون حسينش براي هميشه از او فاصله مي گرفت ،

 از يک سو جذبه عشقي مقدس او را بدنبال برادر ميکشاند

 و از سوي ديگر مسئوليت سرپرستي دهها زن و کودک ،

 و سنگين تر از آن رسالت ابلاغ پيام خون برادر او را بر جاي ميخشکاند ،

 حسين سوار بر اسب آرام آرام در افق صحرا محو مي شد ،

 هيچگاه چون اين لحظه اينقدر در عشق يک ديدار بي تاب نبود

 که امام عالمیان به فريادش رسيد ،

 سفارش آخرين مادرش زهرا چون تحفه اي الهي تمام فضاي خاطرش را به شوقي کشيد ،

 بي درنگ به دنبال برادر دويد و از ناي جان فرياد ميزد که

 « مهلاً مهلا ، يابن الزهرا » ، اي پسر فاطمه لحظه اي درنگ کن ،

 تو گوئي امام شهيدان نيز منتظر همين يک صدا بود ،

 پاي اسب بر زمين خشکيد ، حسين با عجله روي بسمت خيام و بلافاصله از اسب به زير آمد ،

 اکنون خواهر و برادر دور از همه ، با هم راز ميگويند :

 « يا حسين ، مادرم گفته بود که در چنين لحظه اي زير گلويت را ببوسم » ،

 حسين لبخندي زد و به آسمان خيره شد تا خواهري که اکنون در آتش فراق آب مي شد بر حنجره اش بوسه زند

 و باز سوار رو به ميدان براه افتاد .

 خواهر آرام آرام اشک ميريخت و تا حسين در خيل سپاه عمر سعد گم نشد به خيام باز نگشت ،

 به فرمان برادر هيچ کس حق ندارد از خيام بيرون آيد ،

 زينب سعي دارد در پيش چشم اهل حرم خسته و نالان ننماياند ،

 کنار کودکي از فرزندان شهدا زانو ميزد و با لبخند نوازشش ميکرد ،

 اما خدا ميدانست که در دل خود چه طوفان غمي دارد .

 هر گاه طول خيمه را ميپيمود بي اراده از در چادر ، نگاهي بسوي ميدان مي افکند

 و چيزي زير لب زمزمه ميکرد ،

 مدتي بود که ديگر تکبير حسين بگوش نميرسيد ،

  که ناگاه صداي شيون غريبي ،

 او را متوجه بيرون خيام کرد ،

 اهل حرم چيزي ديده بودند و از غم بر سر و سينه ميکوفتند ،

 سراسيمه پرده خيمه را کنار زد ، اسب سفيد حسين بود بدون سوار و خسته ،

 خون سرخ تک سوار شهادت يالش را خضاب کرده بود ،

 زينب بي درنگ به سمت گودال قتلگاه ميدويد ،

گوئي عشق در برابر عقل قدرت نمائي ميکرد ،

 دختر حسين آرام صورت اسب را ميان دستان کوچکش گرفت :

 « اي ذوالجناح ميدانم چه پيامي داري ، اما سئوالم را پاسخ ده ،

 آيا پدر مظلومم با لب تشنه جان داد يا نه ؟ ... »

 اکنون ميرفت تا جانسوزترين صحنه آفرينش به روي پرده وجود آيد .

 گامهاي زينب لحظه اي بر فراز تلي که بعدها بنام خود او نامگذاري شد قرار گرفت ،

 چشم بر گودال دوخت ، از دور صحنه اي را ديد که هرگز قصد باورش را نداشت

با عجله به سمت پیکر حسين سرازير شد

 در چند قدمي جسم خونين ابي عبدالله ايستاد

و بعد آرام آرام و با احترامي شگرف بطرف برادر گام زد .

 اي آسمان کربلا تو شاهدي که در آن لحظه بر زينب چه گذشت ،
 
زانوانش که ديگر تاب ايستادن نداشت بر بالين حسين بر زمين بوسه زد

 و همانگونه که با قطرات اشکش بدن خونين حسين را شستشو ميداد ،

 با پنجه هاي لرزانش نيزه هاي شکسته را کنار ميزد

و زير لب فقط يک ندا : « انت اخي وا محمدا واعليا » ،
--------------------------------------------------------------------------------

 قريب بر 360 ضربه شمشير و نيزه ، از يک پيکر چه باقي ميگذارد ،

 زينب ، به ياد آورد زماني را که پيامبر حسين خردسال را بـر دوش ، ميگرفت

 و در کوچـه هاي باريک مـدينـه مدام فرياد ميزد : « حسين از منست و من از حسين » ،

 و اکنون بوسه گاه پيامبر با تير سه شعبه دريده شده بود ،

 به رسم حجت و وداع براي بوسيدن روي برادر تصميم گرفت که .... اما نه ، خداي من ....

ناچار خم شد و لبها را به رگهاي بريده مردي گذارد که 1400 سال بعد

عاشقان نوجوانش پیشانی بند عشق او بر سر بسته

 و براي انتقام خون پاکش تمام بيابانهاي جنوب ايران را به آتش عشق کشيدند .

آنها به شوق وصال او در نيمه هاي شب از اروند گذشته

 و سه راه شهادت را در شلمچه براي عشق به يادگار گذاردند ،

 و از خاکريزهاي بوي خون گرفته  عبور کردند ،


----------------------------------------------------------

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه عطری که درش گمشده باشد

 

 

 

متن پياده شده سخنراني حجت الاسلام و المسلمين معمار منتظرين

بسم الله الرحمن الرحیم

يکي ازمباحث بسيارمهمي که درروايات اهل بيت مخصوصاً در کتب اخلاقي مثل معراج السعادة روي آن تأکيد شده است مسئله ي حلم است که جناب راغب اصفهاني فرموده است:الحلم ضبط نفس عند هيجان الغضب. حلم ،ضبط نفس است ازاينکه خداي ناکرده هيجان پيدا کند غضب انسان، درجايي که نبايد باشد اين تعريفي است ک جناب راغب ازحلم بيان کرده است.اميرالمومنين بيان لطيفي فرمودند:الحلم نظام امر المومن. امورمومن را استفاده ازعقل ، استفاده از هوش واستفاده از حافظه، استفاده صحيح ازچشم ،استفاده صحيح از گوش هرکدام درجاي خودش که از آن تعبير مي کنيم به نظم ونظام،آن چيزي که به قواي دروني انسان نظم مي بخشد مقام حلم است. الحلم نظام امر المومن آنقدر حلم عظمتش بالاست که وجود مطهر حضرت صادق(ع) فرمودند:کاد الحليم ان يکون نبيا ،نزديک است انسان حليم به مقام نبوت راه پيدا کند. نکته ظريفي که وجود دارد اين است که سرچشمه تحصيل حلم براي انسان کجاست. از وجود مطهر امام حضرت اميرالمومنين(ع) سئوال شد: آقا جان عن اقو الخلق آقا جان قوي ترين خلق در وجود انسان چيست؟ حضرت پاسخ دادند ،قوي ترين خلق حلم است. يعني کساني که صاحب حلم هستند انسانهايي قوي هستند، انسانهايي که زود عصباني مي شود زود تغير پيدا مي کنند ضعيف هستند. لکن منظور اون قوي بودن وضعيف بودن جسم نيست. دو مرکز است دروجود انسان که بايد به آنها توجه شود.اگر مومني قلب او قوي باشد و نفس او ضعيف باشد او صاحب خلق حسن خواهد شد.نفس قوي ازش سوء خلق سرمي زند که حتماً مستحضر هستيد هم از آيات شريف قرآني فهميده مي شود و هم از روايات اهل بيت که درنفس انسان آتش موجود است قلب انسان مخصوصاً قلب دوستان اهل بيت برحَسَب روايات باب طينت که مرحوم بلغي درکتاب شريف محاسن نقل فرموده است قلب ازجنس نور آفريده شده است نفس درش آتش وجود دارد. نفس قوي، تند است داغ است. نفس ضعيف خنک است البته اينکه مي گويم نفس ضعيف ممکن است بعضي از دوستان با کلمه ضعف نفس اين دو مطلب را با هم خلط کنند که مراد از آن نيست. نفسهاي قوي آمادگي براي پذيرش حقايق ومعارف الهي را نداردکسي که نفسش قوي باشد ،بالطبع قلبش ضعيف است مرکز حمل معارف قلب است اگر قلب قوي باشد لازمه ي قوت قلب تضعيف نفس انسان است اين نفس مي دانيد، پيغمبر اکرم در مورد يهود، تعبير عدو کردند درمورد شيطان قرآن تعبير به عدو کرده است اما وجود نازنين پيغمبر اکرم در مورد نفس، رسول اکرم تعبير به اعدا عدو کردند فلذا ماهرچه اين دشمن خودمان را تضعيف بکنيم به حقايق اخلاقي سريعتر به حول وقوه ي الهي راه پيدا خواهيم کرد. فلذا کمال يک انسان درقوت قلب اوست و در تضعيف نفس اوست وقتي نفس ضعيف شد تندي وپرخاش وسوء ديگر وجود او از وجود انسان جدا خواهد شد. البته مومن قوي پرخاش خودش را دارد درمقابل گناه ودر مقابل دشمنان اهل بيت که جايگاهش محفوظ ومضبوط است. مطلب ظريفي که اين جا وجود دارد اين است که چه کار بکنيم نفس ما ضعيف بشود وقلب قوت پيدا کند مثلاً ملاحظه بفرمائيد اولاً تفکيک بين نفس وقلب از معارف بلند قرآن کريم است و بنده سراغ دارم اول کسي که به اين بحث پرداخته است وقبل از ايشان را اطلاعي ندارم مرحوم شيخ مفيد (رض) است. درکتاب شريف تصحيح العتقادي که بر اعتقادات شيخ صدوق(رض) شرح نوشته اند. آنجا درآن کتاب مفصل تفاوت قلب ونفس را بر حَسَب آيات الهي و روايات اهل بيت عصمت و طهارت تبيين فرموده اند. اميرالمومنين فرموده اند:اصل القوة ‌القلب التوکل علي الله، اينجا تعبير شده است به قوت قلب هر قلبي که قوي تر باشد آرامش آن بيشتر است حوصله ي آن بيشتر است تحمل آن براي شنيدن و گفتن افزايش بيشتري خواهد داشت. خدمت عزيزان عرض کنم که مستحضر هستيد خداي مهربان شيطان را ازجنس آتش آفريده است صريحاً در سوره ي اعراف فرموده :خلقتني من نار، اين شيطان تا محدوده اي دروجود انسان رفت وآمد دارد محدوده رفت وآمدش را قرآن کريم بيان فرموده است به خاطر نزديک شدن او به اعصاب انسان، به غضب انسان ، به رگهاي انسان، انسان دچار ضعف اعصاب خواهد شد. چون آتش وقتي نزديک شودبه عصب ،عصب را ضعيف خواهد کرد. وقتي عصب ضعيف شد حوصله براي گفتن وشنيدن وتحمل و حوصله براي حسن خلق در انسان کاهش پيدا خواهد کرد. فلذا انسانهايي که نزديکي اين موجود رابه خودشان حس بکنند طبيعتاً آمادگي براي حسن خلق و خوش اخلاقي را ازدست خواهند داد. مومني که قوي باشد اعصاب او قوي است. به واسطه اينکه ابليس از او فاصله گرفته، فلذا قوت قلب موجب حسن خلق خواهد شد. سئوال:راه تحصيل اين قضيه چيست؟ اولاً با اطلاعات علمي نمي توان اين را تحصيل کرد. آنچه شيطان را از وجود انسان درمرحله اول دور مي کند انس دائمي با پروردگار عالم است. يعني مرکز تکميل حسن خلق هرکسي، اتصال دائمي به پروردگار عالم است. شيطان از سجده بسيار ناراحت مي شودودرحديث شريف هم هست که هيچ حالتي براي عبد نزديکتر از سجده نيست ودر بعضي از روايات هست که شيطان فرياد مي زند بيني او به خاک ماليده مي شود. وقتي در حالت سجده قرار مي گيريد. به واسطه فراري شدن شيطان اعصاب انسان خنک خواهد شد، مزاج انسان خنک خواهد شد. کسي که صاحب مزاج خنک شد از او حسن خلق صادر خواهد شد و لذا در بياني رسول اکرم (ص) فرمودند: الا اُخبِرکُم بمن. آيا من خبر بدهم به شما که خداي مهربان آتش را بر که حرام کرده است. اصحاب گفتند قالو بلي يا رسول الله. ايشان فرمودند: انسانهايي که آتش نفسشان خاموش شده است چهار علامت دارند خدا رحمت کند مرحوم آيت الله بهاء الديني را ايشان فرمودند: اجتماع، محل اشتعال آتش است. اگر کسي بخواهد پايش را وسط اين آتش بگذارد بايد اولاً آتشهاي باطن او خاموش شده باشد ثانياً قدرت خاموش کردن آتش را داشته باشد ولذا تا آتشهاي باطنتان را خاموش نکرده ايد وسط معرکه هاي اجتماعي وارد نشويد. چون اميرالمومنين(ع) به جناب مالک فرمودند:مالک هيچ وقت براي اصلاح ديگران خودت را به فساد نکشان. در اينجا رسول اکرم چهار وي‍ژگي را براي کسي که آتش در وجود او خاموش شده است را بيان فرموده اند که خدمت عزيزان عرض خواهم کرد و همه بهره خواهيم برد قبل از توضيح روايت عرض مي کنم که هرچه اين سجده با توجه بيشتري انجام شود و انسان خلوتي داشته باشد در حال شب يا قبل از خواب يا قبل از اذان صبح و با خداي مهربان اُنس بگيره اين سجده باعث مي شود انسان آرام آرام به اصل خود که همان خاک است برگردد. عزيزان مستحضر هستيد که ميل آتش، رو به علو است و ميل خاک رو به افتادگي، اگر کسي که  اصل خودش که همان خاک است مرتب ياد کند خضوع او وافتادگي اش افزايش مي يابد. اما اگر آتش دروجود او مشتعل شود آن وقت است که حالت علو و اراده ي علو در وجود او ظهور وبروز خواهد کرد وبدون تعارف همه ما در معرض خطر هستيم چون او اغوا را به نحوي که بيان کرده است گفته است لاغوينهم اجمعين الا عبادک منهم المخلصين ولذا هيچ چاره اي نداريم به آيه شريفه ففروا الي الله عمل کنيم و بايد فرار کنيم به سوي خدا در بريم از دست او به سوي خدا و رغبت پيدا کنيم به سوي خدا و شايد اين تعبير درست نباشد معاذالله بايد بريم در بغل خدا در حريم خدا و در پناه خدا تا از دستبرد او در امان باشيم به حول و قوه الهي. من يک مثال عرض مي کنم :يکي از جاهايي که آتش درون انسان خاموش مي شود حرم سيدالشهدا (ع) است. مرحوم حاج عبدالزهرا گرعاوي گوشت گرفته بودند که بروند منزل چشمشان به ضريح حرم سيدالشهدا (ع) مي افتد وبه داخل روضه شريف مي روند و بعد از زيارت به منزل مي روند وقتي گوشت را مي پزند دو سه ساعت بعد که مي خواستند گوشت را ميل کنند مي بينند که گوشت نپخته است ناراحت مي شوند پيش قصاب مي روند مي گويند اين چه گوشتي بود که به من دادي. وقتي قضيه را تعريف مي کنند قصاب مي گويد که گوشت را با خودتان به حرم برديد ديگر گوشت را ببريد وجلوي حيوانات بياندازيد اين گوشت ديگر پخته شدني نيست پخته نخواهد شد. حال به قصه اصلي گوش کنيد وتوجه لازم را داشته باشد. درکربلاي معلي يک زني همسايه اورا اذيت مي کرد مي دانيد که اعراب وقتي شکايتي دارند نزد حضرت ابالفضل مي برند آن زن وارد حرم شد رو به حضرت کردند گفتند يا عباس اين طاق منزل روي سر همسايه پايين بياد تکه تکه اش کند که ديگه منو اذيت نکنه چند متري آمد جلوتر نزديک ايوان مطهر شد رو کرد به ضريح گفت طاق را نميخواد رو سرش بياري پايين، يکي محکم بزن گوشش که چرا همسايه را اذيت کردي باز اومد جلوتر تو ايوان مطهر باز گفت نمي خواد تو گوشش بزني، گوششو يه مقدار فشار بده وقتي وارد روضه منور شد گفت گوششو فشار نده تذکر بده. مي چسبه به ضريح مي گه يا عباس بخشيدمش.تا اين زن از اين قدرت نور مطهر دور است قدرت عفو و بخشش ندارد و هر چي اون زن به اين نور مطهر نزديک شد عفوش ،حسن خلق وگذشت او بيشتر شد. اگر کسي بخواهد صاحب خلق حسن، صاحب حلم که مخصوصاً در امر قضاوت جزو مباني اصلي است بايد با آن مرکز اصلي نشست وبرخاست کند. باکدام مرکز ،با خداي قوي شما در ضرب المثل ها شنيده ايد که گر با کسي نشست و برخاست کني اگر خونگيري ،بو مي گيري. امام حسين(ع) در دعاي عرفه فرمودند:ياجليس الذاکرين. اي خدايي که همنشيني با کساني که تورا ياد مي کنند. ما بايد با خدا نشست و برخاست کنيم تا بوي خدايي بگيريم. خدا قوي است ونشست و برخاست با او هم براي ما قوت مي آورد. خدا جواد است با او در سجاده بنشينيم ما هم اهل جود مي شويم اين اصل قضيه است و لذا انس انسان اگر با خدا افزايش پيدا کرد کم کم انسان قوي مي شود و قوت پيدا مي کند وجود ما خنک خواهد شد اعصاب آرام خواهد شد چون وجود ما را تنها خداست که پاسخ گو مي تواند باشد. هيچ چيز در اين آفرينش پاسخ گوي نيازهاي فطري ما نيست الا خود خدا ما فکر مي کنيم حوائج داريم ما يه احتياج بيشتر نداريم،‌حوائج لشگر خدا هستند کسي که رو به خدا نرود خدا به وسيله اين لشگر اورا دست بسته نزد خود   مي برد چون خدا عبدش را دوست مي دارد. وقتي رو به خدا رفتيم و شد، يا حاجتي اي احتياج من،يا دنياي وآخرتي، اي دنيا وآخرت من کم کم خدا حوائج را از وجود ما مرتفع مي کند، چون خدا غني است يک وقت است که حاجت را برطرف مي کند ويک وقت حاجت را بر مي دارد و پروردگار عالم قدرت دارد احتياج را بردارد. اميرالمومنين(ع) فرمودند:ثروت مند کسي نيست که پول زياد دارد ثروتمند اون کسي است که احتياجش کم بشود. ولذا دوستان پرسيدند اينکه در روايات آمده اگر کسي سه بار در يه سال مشرف بشود کربلا گفته اند خدا او را غني مي کند نه اينکه او را پولدار مي کند بلکه خدا احتياج را از او بر مي دارد. و وقتي به شما مي گويند ما باغي به شما مي دهيم مي گوييد من باغ احتياج ندارم وقتي شما محتاج خدا شديد دنيا محتاج شما خواهد شد اين قاعده الهي است. رسول اکرم(ص) فرمودند:هرکس آتش او خاموش شده باشد او چهار علامت دارد ، علي کل هينٍ ،اولين خصوصيت کساني که باطن آنها از دخان و دود جهنم خاموش شده است و واقعاً مزاج آنها خنک و آرام است و به اين سادگي ها تغيير پيدا نخواهد کرد اونها هين اند کلمه هين از کلمه هون است وعباد الرحمن، الذين يمشون علي الارض هونا. بعضي گفته اند سوره الرحمن، عروس قرآن است. اگر خواستيد بدانيد عباد الرحمن چگونه هون است بوضع عروس نگاه کنيد که چگونه مي رود به خانه بخت، او خُرامان،‌خُرامان حرکت مي کند او سبک بال حرکت مي کند لباسهاي نازک بر اندام او قرار گرفته. تمام قلب عباد الرحمن را رحمت گرفته است واين رحمت موجب هون و هين شدن وجود او شده است رسول اکرم (ص) در سجده بودند اباعبدالله روي گرده مبارک نشستند ودر روايات است که دو مرتبه فرمودند: هي،هي! بعد آقا آنقدر سجده را طولاني کردند که خود ايشان از گرده مبارک آمدند پايين. يک يهودي تماشا مي کرد وقتي نماز حضرت به پايان رسيد خدمت رسول اکرم رسيد گفت:آقا شما کاري با سبيا نتان مي کنيد که ما نمي کنيم حضرت فرمودند:اگر شما هم به خدا ورسول او مومن مي شديد شما هم حالت رحم و عطوفت پيدا مي کرديد. او خدمت رسول اکرم عرض کرد که اگر اينطور است که ما با محبت به خدا ورسول محبتمان به خانواده و فرزندانمان بيشتر مي شود بنده مسلمان شدم. علي کل هَيِنٍ وبعد فرمودند لينٍ‌، کسي آتش باطن او خاموش شده نرم شده است خوي تند او نرم شده است. اين لين بودن مربوط به نفس انسان است. فبما رحمتٍ من الله لنت لهم. خدمت مرحوم آيت الله روحاني رفتيم امام جمعه بابل، که در ساري زندگي مي کردند ،‌انسانهايي که زود عصباني مي شوند آدمهاي کوچکي هستند. آدم هايي که جادارند ،صدر بزرگ دارند صبرشان زياد است زود از کوره در نمي روند. بزرگي هم مال نشست و برخاست با بزرگان است، با فکر بزرگ، عقل بزرگ است حياط منزل ايشان در ساري بسيار بزرگ است و درختان پرتغال ،نارنج و نارنگي دارد يکي نقل مي کرد ايشان نصف شب بيدار شدن براي نافله شب، رفتن وضو بگيرن ديدن يکي تو باغ گوني را پر کرده از پرتغال کيسه را انداخته رو دوش مي خواهد بلند کند نمي تواند ايشان دمپايي را در ميارن که صداي پا به گوش دزد نرسد آرام آرام ميان، زير کيسه را دست مي گذارند طوري که اون فرد متوجه نشه کمي کمک مي کنند که کيسه را بلند کنه ولي شخص متوجه مي شه برمي گرده طرف حضرت ايشان،‌حضرت آقا رو مي بينه ميترسه شروع ميکنه به عذر خواهي، آقا مي گن: آرام، آرام، از تو راضي نمي شم الا اينکه بري گوني را منزلت خالي کني برگردي يه گوني ديگه ام پرکني ببري، اين کارونکني من تورا نخواهم بخشيد. چه کسي اين کارو مي کنه کسي که شرح صدر داره. ازامام سجاد(ع) پرسيدند آقا شرح صدر چيست؟ حضرت فرمودند: اتجافي عن دار الغرور والانابه الي دار الخلود. وقتي شما به رکعت دوم امام مير سيد و رکعت اول هستيد نيم خيز مي نشينيد در فقه اهل بيت اين را تجافي مي گويند کسي که آماده باشد براي رفتن از اين عالم او صاحب شرح صدر است فرمودند:بزرگ شدن سينه انسان وصدر انسان معناش اينه که انسان نيم خيز نشسته باشه، داور وجود سوت را زد آماده بشود براي رفتن به ملاقات خدا. کسي که آماده باشد براي رفتن از اين عالم او داراي شرح صدر است. اون آقا ميگن از داش مشتياي محلم بود فردا ساعت يازده اومد منزل مرحوم روحاني به آقا گفت آشيخ ديشب مارو له کردي . بعدم دستور توبه گرفته بود. اگر بنده مواجه بشوم ضعف اعصاب داشته باشم ممکنه فرياد بزنم. نفس قوي پرخاش کننده است ونفس ضعيف آرام است اما او قوت قلب داشت. حديث عنوان بصري را دربهار الانوار مشاهده کنيد اين تعبير درآنجا هست کلام معصوم است. سومين علامت را فرمودند:علي کل هينٍ لينٍ سهلٍ لغت سهل در ترجمه آزاد يعني آسان ولي اصل لغت سهل براي آساني وضع نشده است لغت يسر براي آساني وضع شده است در لسان العرب مراجعه کنيد مي گه سهل يعني دشت وسيع در ترغيبات نماز عشا مستحضر هستيد : خدايا روزي من را ام في سهلٍ،‌ام في جبلٍ،ام في برٍ،‌ام في بحرٍ. سهل يعني دشت. اخلاق مومن قوي دشتي است در يک جاي تنگ چند بچه بازي کنن اعصابتان خورد  مي شه اما يه روز که در جاي باز برويد در بيرون هرچه قدر سرو صدا کنند شما ناراحت نمي شويد. مومن سهل است ميوه ي اين بزرگي باطن آسان گيري است در آنجايي که خدا اجازه ي آسان گيري داده ودر آنجايي که نداده سخت مي گيرد.ما رفته بوديم تهران که معاون يکي از وزرا براي ما تعريف کرد از پدرشان. يک راننده کمپرسي از يه خيابان که پدر ايشان امام جماعت مسجد آنجا بود داشت مي رفت براي اقامه نماز رد ميشد که لاستيک هاش افتاد تو گدال وسط خيابان، آب باران جمع شده، پاشيد روي ابا وقباي اين آقا ،‌اون راننده گفتن از توي آينه مي ديدم خيلي ناراحت شدم ولي حرکت کردم رفتم اما وجدان اجازه نداد. وجدان برادران وخواهران وکيل مدافع خداست نماينده تام الاختيار خداست در درون انسان اگر مي خواهيد هميشه شاد وشنگول باشيد نبايد وجدان را پکر کنيد اگر کسي را پکر کنيد نتيجه اينه که وجدان هم مارو پکر مي کند. گفت من کنار زدم وطاقت نياوردم صبر کردم آقا از مسجد که برگشتن جلو رفتم عرض کردم من يه عذر خواهي مي خوام بکنم گفتن براي چي گفتم من مي رفتم ماشين رفت تو چاله آب پاشيد روي شما. آقا فرمودند:به،به! شما بوديد اين لطف به من کرديد منو خنک کرديد.گفت من به خاطر حسن خلق وحسن رفتار اين مرد بزرگوار خم شدم دست اورا بوسيدم وحالا سر اذان ظهر هرجا باشم خودم را مي رسانم به نماز جماعت آن مسجد. ايشان آسان گرفتند مي توانستند همچين مسئله اي را طرح شکايت کنند و بروند دادگاه ومشکلات ديگري درست کنند و غيره . مزاج خنک،‌اخلاق خنک ، منشأ اين خنکي، انس با خداي مهربان است. اهل بهشت خنک هستند خُنُک نه خنک هستند آرام اند اهل جهنم داغ هستند تندو تيز هستند. اميرالمومنين (ع) نزديکي فوت خليفه دوم آمدن نزد او فرمودند:بيا تو مسجد اقرار کن حق با من است تا از آتش نجات پيدا کني تاريخ نقل مي کند او گفت:النار ولاالعار ،‌کسي که مزاجش عين آتش است مزاجش توليد کننده جهنم است. ولي شما مي خواهيد برويد کربلاي معلي مي گيد تشنه آب فراتم اي عجل مهلت بده الان آمريکايي ها تو عراق دنبال چي مي گردن دنبال نفت، نفت درست است پول زاست اما ماده ي اشتعاله شما دنبال چي مي گرديد دنبال آب مي گرديد. المومن مائيون، مومنان آبي هستند با آب انس دارند. پيامبر اکرم (ص) وقتي مي خواستند براي مومني لذتي را تعريف کنند فرمودند:خير لهو المومن السباحة. بهترين خوش گذراني براي مومن شنا کردنه چون مومن جنسش از آبه وآب را دوست مي دارد کافر آتش را دوست مي دارد و جنسش از آتشه. ماهرچه به بهشت واهل بهشت نزديکتر بشيم مزاجمون آسان گيرتر، آرام تر، خنک تر مي شود. حلم ما افزايش پيدا مي کند يک قانون خدا اين است هرکس دوست داره يه اخلاق شنگول،‌خوب، آرامي داشته باشد بايد مرتب با خدا در ارتباط باشه ،‌مرکز آرامش  ياد پروردگار عالم است. فرمودند:علي کل حينٍ، لينٍ، بعدش سهلٍ،‌آسان مي گيرد. پيامبر اکرم(ص) وقتي وارد مکه شدند يک شخص آمد بنام سهل بن حسن يه هديه اي آورد براي پيامبر اکرم، هديه را گرفتند گفت يا رسول الله پولشو بدهيد. رسول اکرم (ص) متبسم شدند يه شوخي کرد که حضرت را بخنداند. درتاريخ سيره ابن هشام آمده که گاهي پيغمبر مي فرمودند برويد سهل را بياوريد و تا سهل مي آمد پيغمبر مي فرمودند:سهل الله لک يا سهل، خدا بر تو آسان کنه سهل که وقتي تو مي آيي بر ما سهل مي شه حضرت که او را مي ديدند متبسم مي شدند. انسان پر سرور وپر بهجتي بوده مومن اينگونه است سهل. آخرين علامت فرمودند:قريبٍ ،آخرين علامت کساني که آتش باطن آنها خاموش شده است هم در کتب شيعه مانند بحار است و هم درکتاب کنز الآمال هندي نقل شده است. مرحوم آيت الله آقاي سيد حسن شيرازي که دربيروت شهيد شدند ايشان کتابي دارند به نام کلمة الرسول که ايشان تحليل سندي در روايات کردند در آنجا آورده اند : الا اخبرکم بمن يحرم عليه النار،علي کل هينٍ، لينٍ، سهلٍ، قريبٍ. مومني که آتش او خاموش شده باشد قريب است نزديک است. فاصله نمي گيره خودش متمايز از ديگران نمي بيند با ديگران زود انس مي گيرد. ان شاالله در شبانه روز چند دقيقه اي انس با پروردگار داشته باشيم  ساعت احوال پرسي از خويشتن در مثنوي آمده است:

شستشو کن ،شستشو کن ،شستشو                         رفتو روکن، رفتو رو کن،رفتو رو

جستجو کن، جستجو کن، جستجو                                 گفتگو کن، گفتگو کن، گفتگو

گر نخواهي خود فراموشت شود                                      ياد او کن، ياد او کن، ياد او

انس با پروردگار عالم منشأ همه اينهاست واگر ديدي گاهي خيالتان مشوش است بدانيد جايي غفلت کرده ايد. انشاالله خدا عزيزان را محفوظ بدارد از آتش، زيرا که اينجا مرکز بازي با آتش است شايد برخي از عزيزان ناراحت بشوند که من اين تعبير را مي کنم ما بايد صبح به صبح که ميام در اين مرکز آب داشته باشيم بريزيم روي خودمان براي خاموش کردن آتش. خوشا به حال قضاتي که آتش باطن خلق خدا را خاموش مي کنند وقتي شاکيان ميان در دادگاه وچشمشان به قاضي مي افته از سر شکوه و گلايه خودشان بگذرند. آيت لله مجتهدي که کم و بيش ايشان را از تلويزيون مشاهده کرده ايد ايشان شاگرد آشيخ محمد حسين زاهد بودند که ايشان آقا شيخ زاهد حدود 1500 شاگرد داشتند که نزديک 500 نفر از آنها مجتهد مسلم بودند. يکي از شاگردان ايشان جناب آقاي فاضل کاشاني هستند که در صبحهاي يکشنبه دربازار خياطهاي تهران شرح زيارت جامع کبيره را مي فرمايند. من مي خواستم ببينم آيت الله آشيخ محمد حسين زاهد چرا عمر ايشان انقدر با برکت است از ايشان يکبار پرسيدم که آقا چي شده که شما عمر به اين با برکتي داشته ايد فرمودند:من هرچه دارم از دعاي مادرم دارم.  اگر ما مي خواهيم واقعاً از آتش نجات پيدا کنيم انس خنک ما با والدينمان است حياًميتاً. گفتند بعد نمونه اش را خدا به من نشان داد يک روز رفتم درب منزل ايشان وقتي دق الباب کردم. حالا من يک چيزي مي گَم، آقايان فضلا در مجلس حضور دارند از حضورشان عذرخواهي مي کنم يک طلبه اي چند تاکتاب درس داده باشه اگر تذهيب نفس نکرده باشه معاذالله ممکنه غرور وجود اورا بگيره. اگر عزيزان تهران تشريف برده باشند به اصطلاح جنوب شهر تهران سطح حياط منازل نسبت به کوچه يه نيم متر گاهي هم يک متر فاصله داره گفتند دق الباب کردم آقا آمدن پشت در وقتي درو باز کردن ديدم از بالاي قباي آقا تا پايين قبا پر از نجاسته گفتم حضرت آيت الله اينا چيه ديدم شروع کرد قاه قاه خنديدن دست منو گرفت گفت بيا تو درو بست گفتم حضرت آقا اينا چيه فرمود چيزي نيست مادرم پير شده نمي تونه بره دست شويي براي غذاي حاجت من آفتابه مي گذارم با لگن مي رم از اطاق بيرون وقتي غذاي حاجت کرد خودش را تطهير کرد آفتابه مسي را مي زنه به لگن من ميام لگنو مي برم خالي مي کنم امروز من صداي خوردن آفتابه به لگن را نشنيدم وارد اطاق شدم خجالت کشيد پاش خورد به لگن ،لگن برگشت از سرتا پاي من را نجس کرد گفتم حضرت آيت الله شما چه کار کرديد فرمود والله دُلا شدم پاي نجسش را بوسيدم گريه کرد گفتم مادرم من بچه بودم چه قدر شما را نجس کردم يه بارم شما منو نجس کرده باشيد. حالا سئوال من اينه چي مي شه اينها اينطور مي شن اخلاقشون اينطور مي شه سرچشمش کجا بوده هرچي فکر مي کنم مي بينم هيچ سرچشمه اي نداره الا التجاء، تضرع در خانه خدا و در خانه اهل بيت عصمت وطهارت. امام صادق (ع) فرمودند:که هرکس مي خواهد از دست ابليس خلاص شود بايد تضرع و زاري کند در خانه خدا. توسلات بايد زياد شود ما نمي توانيم خودمان را حفظ کنيم هيچ چاره اي نداريم الا اينکه پناهنده بشيم به خانواده اي که ابليس سگ اين خانواده است وبدون اجازه صاحبان اين خانه به دوستانشان آزار نخواهد رساند.

 


درد خواهم دوا نمیخواهم


غصه خواهم نوا نمیخواهم


عاشقم عاشقم مریض توأم


زین مرض من شفا نمی خواهم


من جفایت بجان خریدارم


از تو ترك جفا نمیخواهم


از تو جانا جفا وفا باشد


پس دگر من وفا نمیخواهم


تو صفای منی و مروه من


مروه را با صفا نمی خواهم


صوفی از وصل دوست بی خبر است


صوفی بی صفا نمیخواهم


تو دعای منی تو ذكر منی


ذكر و فكر و دعا نمیخواهم


هر طرف رو كنم توئی قبله


قبله قبله نما نمیخواهم


هر كه را بنگری فدائی تو است


من فدایم فدا نمیخواهم


همه آفاق روشن از رخ تو است


ظاهری جای پا نمیخواهم


امام خمینی (ره)